««این مقاله بهار ١٣٩١ تحویل مجله شده و بعد از یک سال تأخیر اخیراً در قالب شماره ٧٨، تابستان ١٣٩١ به چاپ رسیده است. لذا، تحولات تا بهار ١٣٩١ پوشش داده شده و منابع نیز به قبل از این تاریخ باز می گردد»»
چکیده
«بهار عربی» نه تنها سبب تحولات اجتماعی- سیاسی قابل ملاحظه در کشورهای انقلابزده بوده، بلکه معادلات منطقهای و بینالمللی را نیز با تغییرات ملموس مواجه کرده است. در این بین، روسیه با تأکید بر دستکاری هدفمند این تحول از سوی غرب با اهداف ماهیتاً ژئوپولیتیکی- امنیتی و حلقهای از سناریوی تغییر بلندمدت نقشة خارومیانه به ضرر سایر بازیگران از جمله مسکو، بر آن شده تا با اتخاذ موضعی مستقل توان ایفای نقش متوازن کننده در برابر غرب را به کشورهای منطقه و غربیها اثبات کند. این نگاه و تالی آن موضعگیریهای سختگیرانه مؤید آن است که بهرغم برخی تحولات مثبت، دیدگاههای سختانگار، اما تا حدودی متعادل شدة سنّتی به مقولة قدرت و حوزههای نفوذ تأثیر خود بر رفتارهای خارجی روسیه را حفظ کردهاند. صرفهنظر از عوامل مختلف و با توجه به داشتههای عینی اندک روسیه برای همآوردی با قدرت شبکهای غرب، متغیر روانشناختیِ بودگی به عنوان یک «قدرت بزرگ» بیشترین تأثیر را در شکلبست سیاست خاورمیانهای جدید روسیه و نوع مواجهة آن با «بهار دستکاری شدة عربی» داشته است.
واژگان کلیدی؛ بهار عربی، خاورمیانه، روسیه، امریکا، قدرت بزرگ، سناریوی لیبی، سوریه، ایران
مقدمه
بدونشک «بهار عربی» مهمترین رویداد بینالمللی سال 2011 بود که اصل و تبعات آن نه تنها کشورهای انقلاب زده، بلکه سایر کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا و حتی ترتیبات نظام بینالملل را به انحاء مختلف زیر تأثیر قرار داد. این تحول چند ویژگی بارز داشت که از جمله مهمترین آنها میتوان به اول؛ بروز هرچند قابل انتظار، اما ناگهانی، دوم؛ غیرقابل پیشبینی بودن سمت و سوی حوادث، سوم؛ وضعیت دومینویی و سرایت سریع آن به کشورهای مختلف منطقه و چهارم؛ ابعاد گستردة آن در سطوح مختلف داخلی، منطقهای و بینالمللی اشاره کرد.
صرفهنظر از شاخصههای ابتدایی، احتمال بروز تحولات سیستمی در خاورمیانه و به تبع آن در معادلات نظام بینالملل ویژگی مهم مرتبط با بهار عربی است که فرصتها و تهدیدهای متنوعی را در مقابل قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای قرار داده است. جنب و جوش بازیگران مختلف در مسئله لیبی و به ویژه بحران پیچیدة سوریه نمود مشهودی از احساس فرصت و تهدید در تحولات عربی است که امریکا، اروپا، کشورهای عربی، ایران و البته روسیه را به عرصة «بازی بزرگ» کشانده است. آنها بر آنند تا در این بازی حساس ضمن کاستن از سطح تهدیدها، استفاده بهینهتری از فرصتها برده و سهم هرچه بیشتری را در نقشة آتی خاورمیانه به خود اختصاص دهند.
در این بین، هرچند در برخی منابع از خاورمیانه به عنوان اولویت پنجم و حتی هفتم جغرافیایی در سیاست خارجی روسیه یاد میشود، اما حضور فعال مسکو در موضوع سوریه (و نیز پرونده هستهای ایران) که انرژی بسیاری را در دستگاه دیپلماسی آن به خود اختصاص داده و تعاملات خارجی روسیه را نیز به نحو مشهودی متأثر کرده، نشان میدهد که کرملین در کنار حوزههای «سیآیاس»، اروپا، شرق آسیا و البته امریکا، در خاورمیانه نیز منافع پایدار سیاسی، ژئوپولیتیکی، امنیتی و اقتصادی برای خود تعریف کرده و مقابله با یکهتازیهای غرب در این جغرافیا را لازمة تأمین این منافع و احیاء «قدرت بزرگی» روسیه میداند.
یوگنی ساتانوفسکی، رئیس موسسه مطالعات خاورمیانه روسیه در این باب و در اشاره به موضع مسکو در مورد سوریه، ضمن یادآوری اینکه این برای اولین بار است که روسیه با رها کردن سیاست منفعلانه و «تبعیِ» پیشین خود این گونه قاطعانه از دمشق در برابر فشارهای غرب و اعراب حمایت میکند، تصریح دارد که؛ «مسکو به سان گذشته میتوانست چشم بر تحولات سوریه ببندد و همچون گذشته در شورای امنیت و در نمایشی که علیه سوریه از سوی برخی کشورهای عربی و غربی در جریان بود، نقش «سیاه لشکر» را ایفا نماید، اما بهرغمِ هزینههای زیادِ حمایت از سوریه، برای حفظ منافع خود به این هزینهها تن داده است» (Сатановский 2012а).
پرواضح است که سیاست خاورمیانهای روسیه و چیستی مواجهة آن با موضوع بهار عربی دارای ابعاد و دلایل مختلف بوده و از جنبههای متفاوت قابل بررسی است. در منابع مختلف از اسباب زیر به عنوان محرکهای اصلی روسیه برای ورود جدی به این موضوع از جمله بحران سوریه یاد شده است؛
1- تلاش برای حفظ نفوذ ژئوپولیتیکی
2- بازی سیاسی بزرگ با غرب و فرصتطلبی تاکتیکی برای فروش «گرانتر» موضع خود
3- صیانت از منافع اقتصادی به ویژه ادامه فروش تسلیحات نظامی
4- نمایش قدرت و ارتقاء پرستیژ بینالمللی
5- مقاومت راهبردی در مقابل غرب با هدف ممانعت از تغییر نقشة بلندمدت خاورمیانه به ضرر خود
هرچند در برخی منابع با تاکتیکی دانستن مقاومت روسیه در موضوع سوریه این فرض مطرح میشود که مسکو در صورت پیشنهاد معاملهای بزرگ از سوی غرب، موضع خود در خاورمیانه را به مابهازائی بزرگتر در اروپا و یا در تعاملات امنیتی کلان با امریکا خواهد فروخت، اما از منظر این نوشتار، روسیهای که به تصور منافع امنیتی و ژئوپولیتیکی در خاورمیانه آگاهانه در حال پرداخت هزینه از جمله محروم شدن از منافع کلانترِ تعامل با غرب و کشورهای عربی (و ترکیه) است، نگاهی سیستمی به موضوع بهار عربی دارد.
با این ملاحظه، مقامات کرملین با توصیف بهار عربی به عنوان «بحرانی سیستمی» که تالی آن باید منتظر شکلگیری ترتیبات جدید بود، حضور فعال در این موضوع را لازمه بازگشت قدرتمندانه به خاورمیانه و اثبات روسیه به عنوان قدرتی بزرگ در نظام بینالملل میدانند. از این رو، هرچند برخی تحلیلگران چالش مسکو و غرب در موضوع «بهار عربی» را موج سردی توصیف کنند که به زودی پایان خواهد یافت، اما موضعگیریهای سختگیرانه روسیه در بحران سوریه و به ویژه اقدامات نمایشی آن در اعزام ناوهای نظامی به مدیترانه در بهبوهة تحولات این کشور نشان از نگاه راهبردی مسکو به خاورمیانه و نقشة آتی آن دارد.
لذا، حضور جدی روسیه در تحولات اخیر این منطقه از جمله موضوع سوریه را میتوان ترجمانی از تلاش آن برای احیاء جایگاه تضعیف شدة خود در خاورمیانه، ناشی از بیم از دست رفتن اندک مواضع موجود خود در این منطقه در فضا بعد از انقلابهای عربی، بازگشت به جمع قدرتهای بزرگ و مشارکت در تعیین ترتیبات آتی این منطقه دانست. بر این اساس، مسکو که تحولات جاری در خاورمیانه را مقطعی مهم از بازتوزیع قدرت در این منطقه و معادلات جهانی میبیند، بر آن است تا با بازی هوشمندانه در شطرنج حساس خاورمیانه، تهدید ناشی از «بهار دستکاری شدة» عربی را به فرصت تبدیل کرده و سهم خود از این ترتیبات را تا حد ممکن افزایش دهد.
به این اعتبار، نوشتار حاضر با اشاره به اینکه چهار هدف اول روسیه با سازوکارهایی غیرتقابلی نیز قابل حصول هستند، بر این باور است که چرایی مقاومت مستقیم مسکو در برابر توسعهطلبی مدرن و بنا به برخی تعابیر استعمار مدرن غرب در خاورمیانه تنها با پیشذهنیت نبایستگیِ تغییر نقشة بلندمدت خاورمیانه به ضرر روسیهای قابل تفسیر باشد (هدف پنجم). در این بین، متغیر روانشناختیِ اندیشة «قدرت بزرگ» در سیاست خارجی روسیه و در مخیلة سیاستگذاران خارجی این کشور به ویژه پوتین نیز سهمی بهسزا در ایجاد چهارچوبه ذهنی و شکلبست رویکرد مسکو در مواجهه با «بهار عربی» داشته است.
روسیه و بهار دستکاری شده عربی
هرچند انقلابهای عربی در خاورمیانه و شمال افریقا امیدهای زیادی را برای برقراری نظامهای مردمسالار و استیفای حقوق مردم به وجود آورند و در بسیاری از گمانهزنیها بر این مهم تأکید شد که در تحولات آتی مردم مهمترین بازیگران عرصة سیاسی این منطقه هستند، اما دستکاریها و موجسواریهای برخی کشورهای عربی و غربی که منفعت خود را در انحراف این تحول بزرگ میدانستند، باعث شد تا ترمینولوژی «بهار عربی» از زوایهای متفاوت نیز قابل بررسی باشد. تحلیلگران و سیاستمداران روس از جمله مهمترین کسانی بودهاند که با تشکیک در صحت امیدهای اولیه بر دخالتهای پنهان و آشکار برای تغییر مسیر بهار عربی تأکید دارند.
ولادیمیر پوتین در مقاله مهم خود زیر عنوان «روسیه و جهان در حال تغییر» به صراحت تصریح کرد که هرچند «بهار عربی» در ابتدا با امید به تحولات مثبت همراه بود، اما بزودی مشخص شد که نه تنها در بسیاری از کشورها حوادث طبق سناریوی متمدنانه پیش نمیرود، بلکه دخالت خارجی در حمایت از یکی از طرفهای مناقشه و استفاده از خشونت در روندها باعث سمتگیری منفی تحولات شده است(Путин 2012) .
ماریا کاباساکالووا ، تحلیلگر روس نیز با اشاره به اینکه خاورمیانه همواره برای قدرتهای بزرگ جذاب بوده، انواع مداخلات نرم و سخت امریکا در این منطقه از جمله پروژة ایجاد خاورمیانه بزرگ را سازوکار و بهانه نفوذگذاری واشنگتن در این جغرافیا میداند که هرچند با مخالفت متحدان عربیِ واشنگتن مواجه و تغییر شکل داد، اما دموکراسیسازی و مقابله با رادیکالیسم به عنوان بهانههایِ به ظاهر مشروع توسعهطلبی همچنان در دستور امریکا باقی ماندهاند(Кабасакалова 2012) .
به اعتقاد او، به تبع تغییر شرایط منطقهای و بینالمللی در دورة اوباما، این دستورکار با حفظ ماهیت سابق و بر اساس راهبرد هژمونی جهانی واشنگتن در قالبهای جدید در حال پیادهسازی است. کاباساکالووا «هرج و مرج کنترل شده» را از جملة این راهکارهای جدید میداند که بر اساس راهبرد «اقدام غیرمستقیم» مطمحنظر واشنگتن قرار گرفته و کاربست آن را میتوان در انقلابهای خاورمیانه مشاهده کرد. همچنان که او نیز تأکید دارد هرچند چالشهای سیاسی و اقتصادی داخلی در کشورهای انقلابزده عواملی برای بروز انقلاب دانسته میشوند، اما واقعیت این است که اعتراضات مردمی کفایت لازم برای براندازی دولتها را نداشتند و این عدم کفایت در اعتراضات مردمی در بحرین و عربستان کاملاً مشهود هستند.
بر این اساس، کاباساکالووا تأکید دارد که هرچند عربستان بیش از هر کشور دیگری در خاورمیانه شرایط بروز انقلاب و انجام پروژه دموکراسیسازی امریکا را دارد، اما از آنجا که کاخ سفید هنوز تصمیمی در این مورد نگرفته، لذا شاهد انقلاب در این کشور نیستیم. او در مقابل، به انقلابهای تونس، مصر و لیبی اشاره میکند که دخالتهای نرم و سخت غربیها تأثیری بیتردید در براندازی دولتهای آنها داشته و این روند با پیچیدگی بیشتر در سوریه در جریان است(Кабасакалова 2012) .
پیُتر استیگنی، تحلیلگر دیگر روس نیز هرچند تصریح دارد که در موضوع بهار عربی نباید یکسره به دنبال اثبات «توطئة امپریالیستی» بود و باید به دلایل عینی اقتصادی و سیاسی آن نیز توجه کرد، اما این واقعیت را متذکر میشود که حمایتهای غربی بود که به اعتراضات پراکنده در کشورهای عربی شکل منسجمی داد و انقلابیون را در برخی کشورها به نتیجه رساند. او نیز به مانند بسیاری دیگر تصریح دارد که غرب با این دخالتها نه به دنبال احقاق حقوق مردم، بلکه با شعار دموکراسیسازی به دنبال موجسواری و جهتدهی به این تحولات به سمت مطلوب خود بوده است(Stegniy 2012) .
بر این اساس بود که پوتین در سخنان 9 ژوئیه 2012 خود در حضور سفرا و نمایندگان روسیه در خارج این کشور با اشاره به نبایستگیِ تکرار سناریوی لیبی در سوریه، تأکید کرد که برخی طرفهای بینالمللی برای حفظ نفوذ سنتی خود در خاورمیانه برخلاف موازین حقوق بین الملل به اقدامات یکجانبه متوسل میشوند و این رفتار در به اصطلاح عملیات انساندوستانة صدور «دموکراسیِ بمب و موشک» و دخالت در درگیریهای داخلی ناشی از «بهار عربی» قابل مشاهده است(“Совещание Послов и Постоянных …” 2012) .
شایان ذکر اینکه مراد پوتین و سایر روسها از سناریوی لیبی، دخالت آشکارِ سیاسی- نظامی گروهی از کشورها در امور داخلی یک کشور دارای حاکمیت با هدف ساقط کردن نظام سیاسی قانونی آن و استقرار دولت مطلوب خود است که این روند و مهمتر از آن رویه شدن این شیوه به هیچ وجه برای مسکو قابل پذیرش نیست. به ویژه اینکه این دخالت نه تنها منجر به توسعه دموکراسی و تأمین حقوق بشر آنچنانی که تبلیغ میشود نشده، بلکه توسعه شکافهای داخلی، جنگهای قومی، چالش تمامیت ارضی و بیثباتی بیشتر را نیز به همراه داشته است. لذا، نوع نگاه روسیه به تحولات لیبی تأثیری بسزایی در تفسیر این کشور از تحولات عربی خصوصاً در سوریه داشته است(Naumkin and et al., 2012: 52) .
به تبع این نگاه خاص، مقامات و منابع مختلف روسی اهداف بلنددامنه امریکا از دخالت در «بهار عربی» را عبارت میدانند از؛
1. تقویت حضور و نفوذ ژئوپولیتیکی در خاورمیانه بزرگ
2. شکلدهی به دولتهای مطلوب یا حداقل ممانعت از روی کار آمدن دولتهای ضدامریکایی (با پیشفرض ناگزیری تغییرات سیاسی در بسیاری از حکومتهای غیردموکراتیک خاورمیانه)
3. تقویت کنترل بر منابع انرژی خاورمیانه
4. حفظ اهرم فشار بر خریداران منابع انرژی خاورمیانه به تبع کنترل منابع و بهاء انرژی (در اروپا فرانسه و آلمان و در آسیا چین)
5. تقلیل حضور و نفوذ روسیه در نقشة آینده خاورمیانه
هرچند مسکو تمام این هدفگذاریها را در راستای توسعهطلبیهای بیپایان امریکا تفسیر و بر آنها نقد دارد، اما بیشترین حساسیت آن معطوف به هدف پنجم است. چرا که در نگاه غالب روسی بر این مهم تأکید میشود که واشنگتن در راستای «راهبرد اقدام غیرمستقیم» و با سوءاستفاده از پتانسیل ملتها، در فرآیند «بهار عربی» در صدد پردازش جدیدی از معادلات ژئوپولیتیکی، سیاسی، امنیتی و اقتصادی است که طی آن فضای بازی روسیه در تمامی این عرصه منقبض خواهد شد. به باور آنها، تحقق این هدف به اشکال مختلف از جمله موارد زیر آسیبهایی را به مسکو وارد خواهد آورد؛
1. تحدید نفوذ ژئوپولیتیکی روسیه در خاورمیانه
2. کاهش فضای بازی و توان تأثیر مسکو بر تحولات سیاسی منطقه (از جمله در مناقشه عربی- اسرائیلی)
3. تقلیل حضور اقتصادی روسیه در این جغرافیا با ایجاد چالش در فروش تسلیحاتی و حضور شرکتهای اقتصادی روسی در خاورمیانه
4. افزایش آسیبپذیری امنیتی روسیه با به قدرت رسیدن برخی گروههای اسلامی (افراطگرا) در خاورمیانه و حمایت احتمالی آنها از مسلمانان مناطق مختلف روسیه
باید یادآور شد که به قدرت رسیدن اسلامگرایان (افراطی) نگرانی مهمی در روسیه پیرامون تحولات بهار عربی است که پوتین در مقاله خود نیز به آن اشاره کرده است. او تأکید دارد که حوادث بسیار درسآموز جهان عرب نشان دادند که تلاش برای دموکراسیسازی با روشهای نظامی میتواند نتیجه کاملاً معکوس در پی داشته باشد. از جمله افراطگرایان مذهبی میتوانند فرصت حضور یافته و برای تغییر مسیر توسعه کشورها و حالت غیردینی حکومتهای آنها تلاش کنند(Путин 2012) .
ایگور ایگناتچینکو، تحلیلگر روس نیز با اشاره به اینکه «بهار عربی» با دخالت امریکا به «پائیز اسلامی» تبدیل شده، بر این تأکید است که «هرج و مرج کنترل شدة» مورد نظر آمریکا آنچنان که باید در کنترل این کشور نیست و به قدرت رسیدن اسلامگرایان (افراطی) در برخی کشورها از جمله مصر و نیز تقویت نیروهای القاعده در برخی دیگر از جمله یمن میتواند تبعات منفی حتی برای خود امریکا داشته باشد(Игнатченко 2012) .
با التفات به وجود پتانسیلهای قوی جدائیطلبی و رادیکالیسم در روسیه که بیشتر در مناطق مسلماننشین این کشور مشاهده میشود (و البته دلایل خاص خود را دارد) و تهدیدات مشابه در مناطق همجوار آن از جمله در آسیای مرکزی و نیز با توجه به حمایت آشکار اخوانالمسلمین در دهة 1990 از مبارزان چچنی، نگرانی پوتین و ایگناتچینکو در این باب به نحو بهتری قابل درک است. آنها نگران این هستند که جنگهای نیابتی در منطقه از جمله در سوریه میان بازیگران منطقهای و فرامنطقهای توسعه یافته و با رادیکالیزه و نظامی کردن خاورمیانه اسبابی برای تحریک پتانسیلهای اسلامی- جدائیطلبی در روسیه و مرزهای نزدیک آن که بزرگترین تهدید امنیتی برای این کشور محسوب میشود، باشد.
ساتانوفسکی به تبع همین نگرانی و با هشدار در باب اینکه «اسلامیستها» (بنا به تفسیر خاص روسی) بدتر از دیکتاتورهای سکولار در خاورمیانه هستند، تأکید دارد هیچ شانسی در این منطقه برای استقرار دموکراسی مدل غربی وجود ندارد. او حتی با انتقاد از غربیها که با دست خود «اسلامیستها» را در خاورمیانه به قدرت میرسانند، آیندة این منطقه را به ضرر غرب و در دست «اسلامیستها»یی میداند که ممکن است ضد منافع غرب اقدام کنند (Жирова 2011) .
روسها تشدید اختلاف میان شیعیان و اهل سنت را یکی دیگر از انحرافات بهار عربی میدانند که از سوی غربیها تحریک شده و نمونة آن در تقابل آشکار و پنهان ایران و کشورهای عربی به ویژه عربستان از جمله در سوریه قابل مشاهده است. ساتانوفسکی در همین زمینه با اشاره به پایان خوشبینیها در مورد بهار عربی و ماندگاری مشکلات انقلابها، بیثباتی در کشورهای انقلابزده و سرایت آن به مناطق همجوار از جمله تقابل ایجاد شده میان ایران و عربستان را بسیار مهم میداند که حتی به اعتقاد او میتواند به جنگ نیز متنهی شود. او تلاش ریاض برای ایجاد مجموعهای از کشورهای سنی مخالف با ایران در منطقه را در همین راستا تفسیر میکند(Сатановский 2012б) .
البته، لِف ورشینین، تحلیلگر سیاسی روس تأکید دارد که امریکا با فشار بر ایران به دنبال ویران کردن کامل این کشور نیست، چرا که با توجه به رادیکالیزه شدن جهان اسلام بعد از «بهار عربی»، ایران شیعی باید به عنوان وزنة تعادلی در برابر سلفیهای سنی باقی بماند، لذا واشنگتن با حفظ کنترل خود بر کشمکشهای جاری در خاورمیانه به موجسواری بر این تحولات ادامه خواهد داد(Вершинин 2012) .
نگرانی از نقشة در حال تغییر خاورمیانه
هرچند سیاست خارجی روسیه در مقاطع مختلف به پیشبینیناپذیر و غیرقابل اعتماد بودن متهم شده، اما اصول کلی این سیاست را به ویژه در موضوعات سخت امنیتی و حوزههای ژئوپولیتیکی میتوان به طور نسبی ثابت دانست. برای مردم و نخبگان روس که همچنان با پیشذهنیت قویِ روسیه به مثابه یک «قدرتِ بزرگ» زندگی میکنند، عقبنشینی و ضعف در سیاست خارجی به هیچوجه قابل پذیرش نیست. لذا، بهرغم برخی تحولات مثبت در رفتارهای خارجی روسیه و دور شدن نسبی آن از شاخصههای سنّتی «فرهنگ راهبردی» از جمله تأکید بر موازنة قدرت و حوزههای نفوذ، این مؤلفهها همچنان تأثیر خود در تعیین سمتگیریهای کلان و راهبردهای سیاست خارجی مسکو را حفظ کردهاند.
در باب چرایی تأکید مسکو بر این مؤلفهها باید این را نیز در نظر داشت که هرچند مقامات کرملین در بسیاری موارد با رویکرد عملگرا بر آن بودهاند تا با جایگزینی آرمانگرایی عقلایی به جای آرمانگرایی ایدئولوژیکی سیاست خارجی خود را منعطف و با پیگیری سیاستی پویا به تعاملی منطقی با شرکاء خود به ویژه امریکا مبادرت کنند، اما رویکرد تهاجمی واشنگتن که در ابتدا محدود کردن ژئوپولیتیکی و سیاسی روسیه به مرزهای خود و در نهایت آسیبپذیر کردن عمق راهبردی این کشور را در نظر دارد، متغیری است که مسکو را به واکنش وادار کرده و روابط طرفین را گاهاً به فضای جنگ سرد سوق داده است.
صرفهنظر از موضوع اول، هرچند کرملین وجود دلایل اقتصادی و سیاسی را در بروز بهار عربی خاورمیانه رد نمیکند، اما همچنان که اشاره شد در سطح کلان آن را تحولی سیستمی میداند که غرب به رهبری امریکا با کارگردانی ماهرانة سیاسی و نظامی در حال پیشبرد امور در برخی کشورها و با شعار دموکراسیسازی به دنبال موجسواری بر تحولات سایر کشورهای این منطقه است. از این رو، او در مقالة خود ضمن اشارة آشکار به «دستکاری» غرب در تحولات عربی، نقض حاکمیت کشورها بر مبنایی گزینشی و به بهانه واهی دفاع از حقوق بشر را رویهای خطرناک برای ثبات نظام بینالملل دانست و مداخلهجویاییهای امریکا در خاورمیانه زیر عنوان دفاع از حقوق بشر را «عوام فریبی پیشپاافتاده» نامید(Путин 2012) .
در همین راستا، ویکتور کاوالییِف و یوری ماتوییِنکو، کارشناسان بنیاد فرهنگ راهبردی روسیه طی مقالهای با اشاره به اینکه پس از جنگ افغانستان و عراق معادلات آنگونه که امریکا پیشبینی میکرده پیش نرفته و به ویژه روندها اسباب تقویت قدرت ایران در منطقه شده و این مسئله به هیچ وجه مطلوب واشنگتن نیست، تأکید دارند که به تبع همین ارزیابی، مقامات کاخ سفید با استفاده از توان سیاسی خود در مجامع منطقهای و بینالمللی و نیز اهرم نظامی خود یعنی ناتو به دنبال بازایجاد معادلات و تغییر نقشه خاورمیانه به نفع خود برآمدهاند(Ковалёв и Матвиенко 2012) .
با این ملاحظه، باید توجه داشت که موضع سرسختانه مسکو در باب تحولات سوریه و یا اشارت کرملین به سناریوی تلخ لیبی نه به واسطة ماهیت روابط دوجانبه مسکو با این کشورها، بلکه از باب نگرانی در خصوص تغییر معادلات سیاسی و امنیتی بلنددامنه خاورمیانه به ضرر روسیه است. چرا که مقامات کرملین به این مهم واقفند که ادامة این روند یعنی مداخله مستقیم و مشهود خارجی برای براندازی یک دولت و تعیین دولت جدید (نمونههای لیبی و سوریه) نه تنها به از دست رفتن منافع سیاسی و اقتصادی و نیز انقباض ژئوپولیتیکی روسیه در خاورمیانه منتهی خواهد شد، بلکه با توجه به توسعهطلبیهای سیریناپذیر امریکا امنیت بلندمدت این کشور را نیز با چالش مواجه خواهد کرد.
به همین اعتبار، پوتین در مقاله خود مقاله با اشاره به تجربه تهاجم غرب به عراق و از دست رفتن فرصتهای اقتصادی روسیه در این کشور، تصریح کرد که در پسِ «وسوسههای جنگطلبانه» واشنگتن در خاورمیانه علاقمندی به «تقسیم بازار» به خوبی نمایان است(Путин 2012) . با این ملاحظه، دیدگاه او را میتوان با تسامح همراستا با نظر یوری بارانچیک، تحلیلگر روس دانست که تأکید دارد امریکا با دستکاری در انقلابهای عربی به دنبال ترسیم نقشه جهان به نحوی است که طی آن «خاورمیانه بزرگ» نقش پادگان قاره اوراسیا را ایفا نماید. در این صورت، امریکا نه تنها به موقعیتی برجسته برای تعیین روندها در این قاره از جمله در حوزة انرژی دست خواهد یافت، بلکه از موقعیتی «بالا» با سه قدرت این قاره یعنی هند، چین و روسیه رفتار خواهد کرد(Баранчик 2012) .
پوتین با مقاومت مستقیم در برابر توسعهطلبیهای غرب در خاورمیانه از جمله در سوریه درصدد برآمده تا به غرب نشان دهد که به بنمایههای نگاه سنتی روسی به مقولههایی چون حوزه نفوذ و توازن قوا همچنان اعتقاد دارد و تفسیر تسامحی مسکو از این مفاهیم در برخی موضوعات صرفاً تاکتیکی بوده است. او با همین پیشذهنیت در سفر ژوئن 2012 خود به خاورمیانه بر آن بود که نه تنها به واشنگتن، بلکه به کشورهای خاورمیانه نشان دهد که آنها انتخاب دیگری جز واشنگتن نیز دارند و مسکو توان ایفای نقش متوازنکننده در برابر امریکا در این منطقه را همچنان حفظ کرده است (نوری 1390الف).
به این اعتبار، به نظر میرسد چرایی پایداری قابل تأمل روسیه در برابر رویکرد تهاجمی غرب در خاورمیانه که همچون واکنش آن به مداخله غرب در فضای شوروی سابق و مسأله پرتنش پدافند ضدموشکی اروپایی انرژی زیادی را از سیاست خارجی روسیه گرفته و نه تنها باعث تشدید تنش در روابط مسکو با غرب شده، بلکه تعاملات روسیه با کشورهای عربی را نیز با چالش همراه کرده، تنها با پیشذهنیت نبایستگیِ تغییر نقشه خاورمیانه به ضرر روسیهای قابل تفسیر باشد، که همچنان در تصور «قدرت بزرگی» است.
سودای «قدرت بزرگی» در خارومیانه
ناستالژی قوی نسبت به عظمت دورههای تزاری و شوروی و آرمان احیاء «بزرگی» این دورهها را میتوان از معدود نقاط مشترک طیفهای مختلف سیاسی حاضر در روسیة پساشوروی دانست. این اندیشه همچنین راهنمای اقدام سیاست خارجی، شاخصی برای قرائت مسکو از موقعیت خود در نظام بینالملل به عنوان هویتی مستقل و ممتاز و در عین حال متأثر از اعتقاد مردم و نخبگان روسیه به وستفالیاییِ بودگیِ نظام بینالملل است. تأکید صریح پوتین بر اینکه؛ «تنها در صورتی به روسیه احترام خواهند گذاشت و به نظرات آن توجه خواهند کرد که قدرتمند بوده و محکم روی پاهای خود ایستاده باشد»، را میتوان متأثر از این پیشذهنیت دانست(Путин 2012) .
بازتکرار مفهوم «ولیکادرژاوناست» مترتب بر این که روسیه به عنوان «قدرتی بزرگ» به دنبال راهی ویژه به توسعه است و «درژاونیک» به معنای هوادارانِ ملیگرای «قدرت بزرگیِ» روسیه در ادبیات سیاسی این کشور نیز مؤیدی بر این مدعا است. بر این قاعده، اندیشة «قدرت بزرگ» را میتوان اساسِ خودفهمی ملی روسیه دانست که با کارویژة دوگانة انسجامبخشی داخلی و تمایزگذاری خارجی نقش مهمی در تخفیف بحران هویت روسیه داشته است (نوری 1389: 135).
در باب تأثیر این عامل روانی بر سیاست خاورمیانهای روسیه باید یادآور شد که هرچند تا پیش از این تصور میشد که پوتینِ عملگرا سیاست خاورمیانهای خود را به نحوی تنظیم کند که در عین تأمین منافع روسیه، حداقل تقابلها را در سیاست خارجی آن ایجاد نماید، اما همچنان که روندها به ویژه پس از تحولات لیبی و سوریه حکایت دارد، به نظر نمیرسد که عزم سرسختانه مسکو برای دفاع از منافع بلندمدت خود در خاورمیانه حتی با معاملهای کلان به راحتی قابل تلطیف باشد. چرا که روسیه مایل نیست غربیها با سوء استفاده از قیمومت سازمان ملل برای تأمین مطامع توسعهطلبانه خود از روسیة «بزرگ» تنها به رأی مثبت آن در شورای امنیت بسنده کرده و جایی برای آن در بازی بزرگ در نظر نگیرند.
لذا، با توجه به اینکه مسکو طی این تحولات آگاهانه در حال پرداخت هزینه از جمله محروم شدن از منافع کلانترِ تعامل با غرب و کشورهای عربی است، چرایی آن را نیز باید در اسبابی کلانتر جستجو کرد. همچنان که اشاره شد، این سبب کلان نبایستگی تغییر نقشة بلندمدت خاورمیانه به ضرر روسیه است که البته پیشینة ذهنی آن و محرکة اقدام تالی آن را باید در عامل روانشناختی ناستالژی «قدرت بزرگیِ» روسیه جستجو کرد که حضور فعال در خاورمیانه یکی از اجزاء تحقق آن میداند.
مسکو طی این حضور تلاش دارد تا ضمن به چالش کشیدن جهانگرایی پیروزمدارانة غرب که در توهمِ توانِ تغییر همه چیز به نفع خود است، تصورِ قدرت در حال نزولِ روسیه و تمایل به نادیده گرفتن ملاحظات آن را نیز مورد تردید قرار داده و به همتایان غربی خود بفماند که هزینه بیتوجهی به منافع مسکو در خاورمیانه بیش از گذشته خواهد بود. به این اعتبار، از «مقاومت مستقیم» قابل تأملِ مسکو در سوریه میتوان (با تسامح) به تحولی جدید در سیاست خارجی روسیه یاد کرد که طی آن مسکو تمایل به بازگشت به جایگاه «قدرت بزرگِ» مستقل را بیش از پیش به شرکاء غربی خود گوشزد کرده و این رویکرد را شیوهای بهینهتر برای تحقق منافع روسیه در برابر توسعهطلبیهای امریکا میداند.
در این بین، هرچند همواره نگرانی پایداری در مسکو وجود داشته که تأکید بر روشهای خودمدار و تقابلی ممکن است به ترسیم خطوط تقسیم جدیدی بین این کشور و غرب و به تبع آن آثار زیانباری بر روند توسعهای روسیه منتهی شود و لذا بر آن بوده تا مانع از فرض آن به عنوان دشمن و تقلیل این کشور به «دیگرِ» مشخصی شود که مایل به تقابل با غرب است، اما سیر تحولات در خاورمیانة جدید به نحوی است که پوتین پیشبرد اهداف اصولی سیاست خارجی روسیه، دفاع از تفسیر خاص روسی از روندها در این منطقه و تأکید بر نقش موثر و حتی جریانساز مسکو در تعیین ترتیبات این جغرافیا را با تسامح بیشتر در برابر زیادهخواهیهای امریکا قابل تحقق نمیداند.
در مقابل، پوتین با وقوف به اینکه واشنگتن نه تنها مایل به تعامل «برابر» با روسیه نیست، بلکه همچنان که در سخنان میت رامنی، نامزد انتخابات ریاستجمهوری امریکا نیز آشکارا بیان شد، مسکو را همچنان دشمن خود میداند (“Russia is Public Enemy …” 2012)، بر آن است تا با مقاومت در برابر «بزرگمداری»های امریکا، تسلیمناپذیری روسیه به این الگو که واشنگتن جریانسازی کرده و مسکو برای گرفتن سهمی اندک از ترتیبات جدید باید چشم به سخاوتمندیهای آن داشته باشد را مورد تأکید قرار دهد.
لذا، روسیه در کلانِ مقاومت خود در برابر جریانسازی جدید امریکا در خاورمیانه بر آن است تا به کاخ سفید یادآور شود که رابطة تعاملی گذشته که طی آن با نگاه فرادستانه چهارچوبه بازی را تعریف و به کرملین تحمیل میکرد تمام شده و باید چهارچوبه جدید با مشارکت روسیه تعیین و بر روابط برابر و لحاظ منافع متقابل ابتناء یابد.
البته، پوتینِ واقعگرا نیز به نیکی میداند که روسیه توان لازم برای همآوردی با قدرت شبکهای غرب به رهبری امریکا را ندارد، اما به نظر میرسد او بیش از هر کس دیگری به توانیابی بیشتر روسیه برای به منصه ظهور رساندن قدرت ایجابی خود در تحولات آتی خاورمیانه باور داشته باشد. بر این اساس، از آنجا که همواره روسیه به واسطه ضعفها و داشتههای اندک به سیاستهای انفعالی و عدم توان برای روندسازی متهم شده، اما به نظر میرسد پوتین در اولین چالش مهم سیاست خارجی جدید خود و در مورد خاص سوریه بر آن شده تا با تغییر این ذهنیت نشان دهد روسیه آنچنانی که تصور میشود ضعیف نشده و توان احیاء «قدرت بزرگی» خود در خاورمیانه را دارد.
مقاومت مستقیم در سوریه (مطالعه موردی)
به گواه روندها بحران سوریه از یک موضوع داخلی و حتی منطقهای فراتر رفته و ابعاد بینالمللی به خود گرفته، به نحوی که برخی تحلیلگران استفاده از اصطلاح «جنگ نیابتی» برای توصیف اوضاع این کشور از بیراه نمیدانند. اما آنچه در مسئله سوریه و در میان بازیگران مختلف دخیل در این موضوع توجهات را بیشتر به خود جلب میکند، مقاومت سرسختانه روسیه در برابر فشارهای غرب برای ایجاد تغییرات در سوریه است که نمودهای مختلف آن را در عرصه سیاسی از جمله در شورای امنیت و حتی در عرصه نظامی به شکل اعزام ناوگروههای رزمی به مدیرترانه میتوان مشاهده کرد.
این مقاومت به نحوی ملموس روابط مسکو با برخی کشورهای عربی به ویژه عربستان و قطر، همچنین ترکیه، برخی کشورهای اروپایی و خصوصاً امریکا را با چالش مواجه کرده و گمان غالب بر این است که تأثیرات منفی بلندمدتی بر این روابط داشته باشد. در سوی دیگر، هرچند در داخل روسیه ژئوپولیتیستها و ژئواستراتژیستها از این سیاست حمایت و پوتین را به مقاوت بیشتر ترغیب میکنند، اما سیاست سوریهای فعلی کرملین مخالفین داخلی خود را نیز دارد که «باخت»های مسکو در این قمار بزرگ را بیش از «بُرد»های آن میدانند. به تأکید آنها پوتین در حالی در کنار سوریه (و ایران) با مزیتهای اندک قرار گرفته و خود را از مزایای بیشتر حاصل از تعامل مثبت با جهان عرب، اروپا و امریکا محروم کرده که با «ترازویی» ساده میتوان به سنگینتر بودن کفة عربی- غربی وقوف یافت (نوری 1391ب: 4).
اما همچنان که روندها نشان میدهد ترازوی پوتین برای محاسبة هزینهها و فایدههای روسیه که از منظری کلانتر به تحولات سوریه مینگرد متفاوت است. او و هواداران این دیدگاه در روسیه با اشتباه دانستن همراهی مسکو با غرب در موضوع لیبی، تأکید دارند که این اقدام بستر مداخله نظامی غربیها در این کشور را فراهم آورد و حمایت مجدد روسیه از قطعنامه شورای امنیت علیه دمشق، در واقع امر به معنی تأیید مشی جدید غرب در براندازی دولتهای نامطلوب از نظر خود با برگزاری کنفرانسهایی در عرصة سیاسی، گرفتن مجوز از سازمان ملل در عرصة حقوقی، استفاده از ناتو در عرصة نظامی و بهرهگیری از نیروهای مخالف داخلی در راستای راهبرد «اقدام غیرمستقیم» است.
این در حالی است که مسکو و شخص پوتین ضمن اشاره به سوریه به عنوان نمونهای مشهود از دستکاری غرب در «بهار عربی»، حمایتهای مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای از مخالفین سوری به اشکال مختلف مالی و تجهیزاتی را جز اقدامی برای منحرف کردن این تحول مهم تفسیر نمیکنند. با این ملاحظه، مسکو مایل نیستند تجربة تلخ لیبی بار دیگر تکرار شود، همانند آنچه در این کشور حادث شد، غرب بدون توجه به ملاحظات آن چگونگی جنگ و شرایط بعد جنگ را به صورتی یکجانبه تعریف نماید و در این میان، روسیه تنها نظارهگری منفعل بر از دست رفتن منافع خود باشد.
لذا، از نظر کرملین سکوت و یا همراهی علیه دمشق به منزلة کمک به حرکت ارابة لجام گسیختة توسعهطلبی، برتریجویی و سطلهطلبی امریکا است که در صورت عدم مهار آن روسیه را نیز زیر چرخهای خود خواهد گرفت. هم از این رو در مسکو تأکید بر آن است که امریکا پس از تحقق سناریوی لیبی در سوریه و براندازی بشار اسد و به سراغ ایران خواهد آمد و به تبعِ تسلیم ایران و یا هرگونه چالش سخت میان تهران و واشنگتن مرزهای جنوبی روسیه با چالش ثبات و امنیت مواجه خواهد شد که این مسئله خط قرمز مسکو است.
در همین راستا، ورونیکا کراشِنینیکووا، رئیس موسسه مطالعات و ابتکارات سیاست خارجی روسیه با اشاره به اینکه که باید به ایران و سوریه به عنوان «مرزهای جبهه جنوبی روسیه» نگریسته شود، تأکید دارد که امریکا از زمانهای دور در پی نفوذ در این جبهه بوده و این مهم را در شرایط فعلی با راهبرد «تغییر رژیم» در ایران و سوریه در حال پیگیری دارد که نهایت آن محروم کردن مسکو از دو شریک مهم منطقهای خود است. بر این اساس، او بر این تصریح است که سیاست روسیه باید تلاش برای کنترل فشارهای واشنگتن بر تهران و دمشق و کمک به این دو کشور برای عدم تسلیم در برابر غرب باشد(Крашенинникова 2012) .
الکساندر سامسونوف، کارشناس نظامی روس نیز تنشها پیرامون سوریه (و ایران) را با توجه به شرایط متفاوت آن از جمله وسعت و آشکاری دخالتها و فشارهای خارجی شاخص میداند و تأکید دارد که این دو کشور برای روسیه و چین حکم جبههای را دارند که نباید از آنها عقب نشینی کرد. به باور او، تهران و دمشق در حکم خط اول دفاع از مسکو هستند که در صورت تسلیم آنها دشمنان روسیه به مرزهای این کشور (قفقاز جنوبی، آسیای مرکزی و اکراین) خواهند رسید (Самсонов 2012).
البته در این منظر، با فرض اهمیت کمتر سوریه برای غرب، فشارها بر دمشق مقدمه و بخشی از فشار بر ایران دانسته میشود که پیش از این نیز در جریان بوده و مخالفین غربی و عربی بشار اسد بیش از هر چیز به این هدف توجه دارند. هم از این رو تأکید آنها بر مقاومت روسیه در سوریه در واقع امر تأکیدی بر تلاش برای متوقف کردن ماشین جنگی غرب به رهبری امریکا است.
سرگئی کاراگانوف، رئیس مدرسه عالی اقتصاد مسکو نیز با اشاره به بحران اقتصاد جهانی، تحولات خاورمیانه و کشاکشهای قدرتهای بزرگ، تحولات منطقه را نشانههایی از وقوع جنگی بزرگ و در عین حال اجتنابناپذیر میداند. به تأکید او باید تحولات پراکنده فعلی را در یک تصویر دید که در پی آن جنگ و نهایت آن تقسیم جدید قدرت است. کاراگانوف نقش غرب را در تحولات خاورمیانه و جنگ قریبالوقوع نیز مهم میداند و با اشاره به اینکه غرب با دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم در بهار عربی به دنبال جبران ضعفهای ژئوپولیتیکی خود در خاورمیانه بوده، تصریح دارد که هرچند تا پیش از این غرب نقش یک بازیگر ثباتساز را در منطقه ایفا میکرد، اما در شرایط حاضر توان ایفای چنین نقشی را ندارد(Караганов 2012) .
در این میان هستند سیاستمداران و تحلیلگرانی در روسیه که ضمن تأیید موضع بالا گامی به جلو نهاده و تأکید دارند که اگر مسکو بر آن است تا نقش یک قدرت بزرگ را در خاورمیانه ایفا کند، باید در مسائل جاری این منطقه از جمله در مورد ایران و سوریه موضع مستقل و مشخصتری اتخاذ نماید(Бер 2012) .
در این دیدگاه بر این نکته تأکید میشود که هرچند در حال حاضر پایگاه دریایی روسیه در طرطوس تنها اهمیتی سمبلیک برای آن دارد، خریدهای نظامی سوریه از روسیه ناچیز و حجم تبادلات تجاری مسکو و دمشق نیز اندک است، اما از منظری دورانگار روسیهای که خود را قدرتی بزرگ با منافع جهانی تعریف میکند و برنامههایی را در سطوح مختلف نظامی، اقتصادی و سیاسی برای ارتقاء قدرت خود تدوین کرده، باید با نگهداشت اهرمهای قدرت خود در خاورمیانه از جمله در سوریه (به ویژه با توجه به موقعیت آن در مدیترانه)، در آینده و پس از تقویت مؤلفههای قدرت خود از این اهرمها برای نمایش توانیابی این کشور در عرصه بینالملل استفاده نماید(Rojansky 2012) .
لذا، تأکید قاطع پوتین در مقاله خود بر نبایستگیِ تکرار سناریوی لیبی در سوریه(Путин 2012) و وتوی قطعنامة 19 ژوئن 2012 شورای امنیت سازمان ملل علیه دمشق از سوی روسیه که معطوف به فصل هفت منشور سازمان ملل بود (سومین وتو)(“Россия и Китай Наложили …” 2012) را میتوان یک گام به جلو از سیاست انفعالی پیشین مسکو دانست.
به عبارت دیگر، روسیهای که تا پیش از این به سهم اندک خود از بازار تسلیحات خاورمیانه و عضویت نه چندان مهم در برخی روندهای سیاسی از جمله در گروه چهارگانه صلح خاورمیانه و مذاکرات هستهای ایران بسنده کرده بود، با موضعگیری سرسختانه در سوریه نشان داد که برای ورود جدی و مستقل به عرصة پرالتهاب سیاست خارومیانه چندان بیعلاقه نیست.
در این میان، روسلان پوخوف، کارشناس سیاسی روس جنبه سیاسی- روانشناختی مقاومت روسیه در مسئله سوریه را واجد اهمیت بیشتری میداند، زیرا به اعتقاد او سقوط بشار اسد به منزلة از دست رفتن آخرین متحد روسیه در خاورمیانه و این نیز به معنی از بین رفتن همه اثرات نفوذ شوروی سابق در این منطقه خواهد بود. از این منظر، تجاوز نظامی غرب به سوریه، نوعی بیحرمتی هدفمندانه به یکی از معدود مظاهر باقی ماندة «قدرت بزرگی» روسیه در خاورمیانه است(Пухов 2012) .
اما بهرغم مقاومتهای سرسختانه روسیه در سوریه باید التفات داشت که خود این کشور خط قرمز روسیه نیست و همراستا با ساتانوفسکی میتوان اساس این استدلال که از دست رفتن دمشق به معنی از دست رفتن همه چیز مسکو در خاورمیانه است، تردید کرد، چرا که به تأکید او ایران در دهههای پیشتر و ترکیه هماکنون در مدار امریکا قرار داشتهاند، اما مسکو توانسته منافع خود را در این کشورها حفظ نماید.
او در سوی دیگر، این تصور که پس از سرنگونی بشار اسد قربانی بعدی ایران خواهد بود و به تبع آن با آسیبپذیر شدن مرزهای جنوبی روسیه این کشور با تهدید مواجه خواهد شد، را نیز چندان مستدلل نمیداند، چرا که شاهد مثال در این زمینه اشغال افغانستان و عراق از سوی امریکا است که نه تنها باعث بروز تهدید مستقیم برای روسیه نشد، بلکه با افزایش مشکلات واشنگتن، ضعفهای آن را هرچه بیشتر نمایان کرد(Сатановский 2012а) .
داشتههای اندک در بازی بزرگ
باید به این واقعیت توجه داشت که ناستالژی «قدرت بزرگ» در حالی سیاست خاورمیانهای روسیه را زیر تأثیر قرار داده که شاخصههای بالفعل قدرت آن (به جز در چند زمینة خاص از جمله انرژی و سلاحهای اتمی) نشانی از «بزرگی» آن به دست نمیدهد، حتی با التفات به واقعیتهای تغییر یافته در دورة پساشوروی، میتوان ادعا کرد که روسیه نه تنها جز طرحوارهای از یک قدرت بزرگ نیست، بلکه هژمونی منطقهای آن نیز محل تردید است. با این وجود و بهرغم این کاستیها، مسکو از پذیرش این واقعیت احتراز دارد و تلاش کرده تا «بزرگی» خود را به هر نحو ممکن به شرکاء خارجی خود بقبولاند که البته تا کنون بیشترین هزینة این تصورِ بزرگ بودگی را کشورهای حوزة «سیآیاس» پرداخت کردهاند.
ماهیت غالباً سلبی اقدامات روسیه در خاورمیانه و عدم التفات غربیها به اندک اقدامات ایجابی آن مؤیدی بر محدودة محدود داشتههای مسکو برای جریانسازی در این منطقه است. لذا، هرچند تأکید پوتین در اولین فرمان سیاست خارجی خود در 7 مه 2012(“Подписан Указ о Мерах по …” 2012) و نیز در بیانیة مشترک خود با اوباما در 19 ژوئن 2012 در حاشیه نشست گروه بیست در مکزیک (“Совместное Заявление Путина ...” 2012) بر حل منحصراً سیاسی و دیپلماتیک برنامه هستهای ایران و بحران سوریه را از سویی میتوان به موضع اصولی روسیه در این دو موضوع تفسیر کرد، اما واقعیت آن عدم توان مسکو به روندسازی و تعریف چهارچوبههای جدید در این موضوعات است.
بر همین اساس بود که دمیتری سِدوف، کارشناس بنیاد فرهنگ راهبردی روسیه ضمن تقبیح نگاه تمسخرآمیز برخی رسانههای این کشور به خبر اعزام ناوگروه دریایی روسیه متشکل از 11 ناو جنگی به مدیترانه با این استدلال که این اقدام در شرایط متشنج منطقه «دراز کردن پا بیش از گلیم خود است»، واقعیت نامتناسب بودن این «ژست» برای روسیه را تأیید میکند، اما تأکید دارد که مسکو در آرمان قدرت بزرگی خود «باید» واجد چنین توانایی باشد(Седов 2012) .
لذا، به گواه روندها مقاومت مستقیم مسکو در قبال دخالتهای غرب در موضوع بهار عربی از جمله در سوریه مسئلهای ماهیتاً سلبی و تا حدودی ایزایی بوده که هدف آن ممانعت از محدود شدن هرچه بیشتر دایرة منافع آتی روسیه در خاورمیانه و فهماندن این مهم به غرب است که نفوذگذاری آنها در خاورمیانه بدون بازی دادن به مسکو با تأخیر و هزینه همراه خواهد بود و غربیها باید در ترتیبات آتی خاورمیانه سهمی بایسته برای روسیه در نظر بگیرند.
با این ملاحظه و با عنایت به فقدان ترکیب مناسبی از مولفههای بالفعلِ قدرت سخت و نرم از جمله در بُعد فرهنگی و به ویژه اقتصادی برای تضمین منافع و حضور بلندمدت روسیه در خاورمیانه، به نظر میرسد حتی در صورت موفقیت سیاست مقاومت مستقیم پوتین در برابر توسعهطلبی جدید امریکا در خاورمیانه، اینکه او بتواند منافع متصورِ خود در نقشة بلندمدت این منطقه را محقق کند، محل تردید است. افزون بر این بیکفایتیها، باید رویکرد غربگرای بسیاری از نخبگان سیاسی و حتی مردم خاورمیانه و در مقابل، عدم توان مسکو به ارائة الگویی برتر در برابر غرب را نیز به عنوان مانعی مهم برای توسعة نفوذ و حضور پویا و بلندمدت روسیه در خاورمیانه در نظر داشت.
در همین راستا و از منظری انتقادی، اِکاترینا استپانووا، رئیس دپارتمان جنگ و صلح در دانشکده روابط بینالملل وزارت خارجه روسیه بر این تأکید است که هرچند روسیه در دورة پساشوروی سیاست خارجی غیرایدئولوژیکی را در خاورمیانه به نمایش گذاشته و خود را بازیگری میانهرو در تحولات این منطقه از جمله در تنشها میان ایران و پادشاهیهای خلیج فارس، بین اهل سنت و شیعه، میان اسلامگراها و سکولارها و حتی بین اعراب و اسرائیل معرفی کرده، اما حوادث اخیر و سیاستهای مسکو در منطقه از جمله در سوریه سبب شده تا تصویری جانبدارانه از روسیه در خاورمیانه به تصویر کشیده شود.
هرچند او شبکة قدرتمند رسانهای غرب را در سیاه شدن هر چه بیشتر تصویر روسیه در خاورمیانه بسیار مؤثر میداند، اما تصریح دارد که به هر تقدیر نتیجه آن است که این مسئله میتواند آینده روابط روسیه با طرف خاورمیانهای خود را با چالش مواجه کند. به ویژه با عنایت به ویژگیهای خاص فرهنگ سیاسی در خاورمیانه و داشتههای اندک روسیه در این منطقه، اصلاح چالشها و ترمیم چهرة مخدوش مسکو در منطقه در کوتاه مدت میسور نخواهد بود(Stepanova 2012) .
نقص دیگر سیاست خاورمیانهای روسیه این است که اساس این سیاست در مواجه با قدرتهای بزرگ منطقهای و فرامنطقهای قرار داده شده و به این مهم که چهارچوبههای آتی بازی ضرورتاً از سوی این بازیگران تعریف نمیشود و مردم منطقه نیز از اطراف مهم این بازی هستند، عنایت بایسته نشده است. ورود جدی روسیه به بحران سوریه و افسوسهای مکرر آن در مورد لیبی از یک سو و عدم توجه بایسته آن به تحولات یمن، بحرین و عربستان از سوی دیگر مؤیدی بر این بیتوجهی است.
در این بین، واقعیت افول تدریجی قدرت امریکا و اروپا تنها نکته مثبتی است که میتواند زمینه مغتنمی برای احیاء محدود «قدرت بزرگی» روسیه در خاورمیانه آینده باشد، اما به نظر میرسد یک «قدرت بزرگ» بیش از آنی که مترصد «کوچک شدن» دیگران برای «بزرگ شدن» خود باشد، باید مولفههای قدرت خود را اساس «بزرگی» خود قرار دهد. نهایتاً باید به این مهم نیز توجه داشت که روسیه طی سالهای دورة پساشوروی، بهرغم انتشار اسناد مختلف در حوزة سیاست خارجی، امنیتی و نظامی، فاقد راهبردی مشخص برای پیشبرد اهداف خود در جغرافیاهای مختلف از جمله خاورمیانه بوده که اوج و حضیضهای آن در این منطقه گواهی بر این مدعا است.
جمعبندی
با عنایت به اینکه پوتین در منظر کلان خود دستکاری غرب در موضوع «بهار عربی» را مسئلهای ماهیتاً ژئوپولیتیکی- امنیتی و حلقهای از سناریوی تغییر نقشة بلندمدت خارومیانه به ضرر سایر بازیگران از جمله روسیه تفسیر میکند که در صورت تحقق آن مسکو در مراحل دورتر با انقباض منافع در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی و ژئوپولیتیکی مواجه خواهد شد، لذا چرایی رویکرد مقاومت مستقیم مسکو در این خصوص که در بحران سوریه نمود عینی یافته، تنها با پیشذهنیت نبایستگیِ بروز این تغییرات قابل توضیح است.
این نوع نگاه به تحولات خاورمیانه و تالی آن موضعگیریهای سختگیرانه مؤید آن است که بهرغم برخی تغییرات تاکتیکی و تحولات مثبت، دیدگاههای سختانگار، اما تا حدودی متعادل شدة سنّتی به مقولة قدرت و حوزههای نفوذ تأثیر همچنانی خود بر راهبردهای سیاست خارجی روسیه را حفظ کردهاند. در این میان، متغیر روانشناختیِ بودگی به عنوان یک «قدرت بزرگ» بیشترین تأثیر را در شکلبست سیاست خاورمیانهای جدید پوتین و نوع مواجهة آن با «بهار دستکاری شدة عربی» داشته است.
در عرصة عملی نیز مسکو با وقوف به توسعهطلبیهای سیریناپذیر واشنگتن میداند که پس از اتمام پروژة بهار عربی امریکا پروژة سپر ضدموشکی اروپایی را با انرژی بیشتری پیش خواهد برد که تحقق آنها هیچ معنی جز «دربرگیریِ» این کشور از سوی غرب در قالبی جدید و ایجاد موانع بیشتر در مسیر تحقق آرمان قدرت بزرگ روسیه نخواهد داشت. با این ملاحظه، پوتین واگذاری عرصه در موضوع بهار عربی و بحث سوریه را پیش درآمدی به تکرار عقبنشینیهای مسکو در برابر غرب در سایر موضوعات از جمله در موضوع مهم سپر ضدموشکی میداند.
از این منظر، بهار عربی و به ویژه بحران سوریه را میتوان آزمونی دانست برای روسیه تا ثابت کند به واقع تا چه حد آن طور که ادعا میکند به عرصة رقابتهای جهانی بازگشته و به چه میزان توان تأمین منافع خود و حمایت از متحدانش را دارد. با این وجود و هرچند مقامات کرملین به توانیابی روسیه در میانمدت باور زیادی دارند، اما در شرایط حاضر و به تبع فقدان ترکیب مناسبی از مولفههای بالفعلِ قدرت سخت و نرم به ویژه در ابعاد فرهنگی و خصوصاً اقتصادی برای حضور پایدار روسیه و تضمین منافع بلندمدت آن در خاورمیانه، به نظر نمیرسد مسکو حتی در صورت (بعید) موفقیت سیاست مقاومت مستقیم آن در برابر استعمار جدید امریکا بتواند منافع متصورِ خود در ترتیبات آتی این منطقه را محقق نماید.
منابع
منابع مقاله در نسخه چاپی در دسترس است.
نویسندگان: دکتر جهانگیر کرمی، علیرضا نوری
منبع: فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، شماره ٧٨، تابستان 1391
لینک اصلی Pdf: اینجا